دریافت کد صفحه ورودی
phoenix

phoenix

حرفای دلم جاش اینجاس

phoenix

حرفای دلم جاش اینجاس

حرفای دلم جاش اینجاست ای کاش گوشه ای از احساسم احساست باشه اونوقت میفهمم که تنها نیستم موفق و پیروز باشین

بایگانی
آخرین مطالب

_____________$$$$$$

___________$$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$___$$$$$,
_________$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$
______$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$
__$$$$$$$$$$$$______$$$$$$$$$$$$$$
__$$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$________$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$
$$$$..$$$$$$.$$$_$$$$$$$$$$$$$$$.$_$$$
$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$_$$
$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$_$$
$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$_$$$$_$
_$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$_$_$
_$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$__$_$
_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$__$
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۱
Phoenix

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۹
Phoenix

مردی خری دید که در گل گیر کرده بود و صاحب خر از بیرون کشیدن آن خسته شده بود.

برای کمک کردن دُم خر راگرفت، وَ زور زد،
دُم خر از جای کنده شد.!

فریاد از صاحب خر برخاست که « تاوان بده»!..

مرد برای فرار به کوچه‌ای دوید، ولی بن بست بود.
خود را در خانه‌ای انداخت، زنی آنجا کنار حوض خانه نشسته بود و چیزی
می‌شست و حامله بود.
از آن فریاد و صدای بلند، زن ترسید و بچه اش سِقط شد.!
صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد.

مردِ گریزان برروی بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه‌ای فرود
آمد که درآن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدر بیمارش رادر انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود؛
مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد، چنان که بیمار در جا مُرد.!
فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد.!
مَرد، به هنگام فرار، در سر پیچ کوچه بایهودی رهگذر سینه به سینه شد و او
را به زمین انداخت . تکه چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد.

او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!

مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود رابه خانۀ قاضی رساند که پناهم ده و
قاضی در آن ساعت با زن شاکی خلوت کرده بود. چون رازش را دانست، چارۀ
رسوایی را در طرفداری از او یافت،!
و وقتی از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به داخل خواند.
نخست از یهودی پرسید: یهودی گفت:
این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم.
قاضی گفت : دَیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست. باید آن چشم دیگرت را
نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در
انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکوم شد!!

جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من
افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام..
قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است..
حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بخوابانیم و تو بر او
فرود آیی، طوری که یک نیمه ی جانش را بگیری! جوان صلاح دید که گذشت کند،
اما به سی دینار جریمه، بخاطرشکایت بی‌مورد محکوم شد!

چون نوبت به شوهر آن زن رسید که از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی
هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد.

حال می‌توان آن زن را به حلال درعقد ازدواج این مرد درآورد تا کودکِ از
دست رفته را جبران کند.!!

برای طلاق آماده باش! .مردک فریاد زد و با قاضی جدال می‌کرد، که ناگاه
صاحب خر برخاست و به طرف در دوید.. قاضی فریاد زد : هی! بایست که اکنون
نوبت توست!..

صاحب خر همچنان که می‌دوید فریاد زد: من شکایتی ندارم. می روم مردانی
بیاورم که شهادت دهند خر من، از کره‌گی دُم نداشت...!!!


" کتاب کوچه، احمد شاملو"

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۲
Phoenix
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت ک آنرا در آورد تا ب لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی ب لک لک بدهد،،، لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد واستخوان را درآورد و طلب پاداش کرد ،گرگ ب او گفت همین ک سرت را سالم. از دهانم بیرون آوردی برات کافی است (وقتی به فرد نالایقی خدمت میکنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی --دنیا پر از تباهی است نه بخاطر آدمهای بد بلکه بخاطر سکوت آدمهای خوب)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۷
Phoenix

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۱
Phoenix

خیلی بده که همه فکر کن دوروبرت پر آدمه ولی خودت بدونی چقدر 

تنهایی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۳
Phoenix

من برای داشتن تو نذر کردم


من تورو یه فرشته فرض کردم


من رودید ولی من غریبه بودم


باهمون مانتو که من خریده بودم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۶
Phoenix

چندروزه به جای من اون میشه فدای تو
میمیره برای تو خیره ست توچشای تو
من میرم ولی بدون میمونم به پای تو 
میسوزم...


چندروزه که نیستیو موندم توهوای تو
مونده روی قلب من زخم ردپای تو 
میمیرم بدون تو قربون چشای تو 
میسوزم...

تو مث د ن ی ا بودی آخه واسه من 
نرو نزار بمیرم دلمو نشکن
دیگه جون ندارم میخوام بمیرم 
چرا پیش تو اینجوری حقیرم
تو خوشی کنارش اینو میدونم تا نفس دارم برای تو میخونم 
بی قرارم...

منو تو دوس نداری مث قدیما 
یکی قسمتشه بمیره تنها
برو منتظرت میمونم اینجا
برو حقمه همینه کار د ن ی ا
تو باید بری دیگه اینو میدونم 
نیگا کن ببین دوباره نیمه جونم بی قرارم...

چندروزه به جای من اون میشه فدای تو
میمیره برای تو خیره ست توچشای تو
من میرم ولی بدون میمونم به پای تو میسوزم...   نگاهت رنج عظیمی است، 
وقتی بیادم می آورم که چه چیزهای فراوانی را هنوز به تو نگفته ام...

و واقعا همینه رسم زمونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۳
Phoenix


بعضی چیزا توذهن میمونه مثل حرف آخرعشقم:




حرف آخر*نه*.......


حال الانم خیلی خوبه ؛ نمیخوام ازدستش بدم.

.

.

.

.

((( همه بدون من راحتترن انگار )))

کار روز وشبم فقط خدا خدای مرگه

کاش روزای خوبمون دوباره برگرده

آمین


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۹
Phoenix

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۲۴
Phoenix
ظ